چکیده
|
از زمانی که اهمیت روش شناختی در قلمرو علوم طبیعی شناخته شد، دغدغهی روش شناختی در حوزهی علوم انسانی نیز آشکار گردید و بهدلیل این تقدم زمانی، علوم انسانی با نوعی الگوبرداری ضمنی، راه علوم طبیعی را در پیش گرفت و پژوهشگران کوشیدند با تعاریف عملیاتی مفاهیم و بهکارگیری روش کمّینگر در آزمون فرضیات تحقیق، مسیری برای نیل به پاسخ سؤالات پژوهشی در حیطهی خویش باز نمایند. اما به موازات حرکت در این جهت، نگاههای نقادانه نیز پیرامون آن شکل گرفت: کسانی مانند ویلهم دیلتای، ادموند هوسرل، رنه گنون، ماکس وبر و رابین گالینگود، سؤالات و به تبع آن گرایشهای نوینی در خصوص ماهیت علوم انسانی مطرح کردند و از ورای آن تلاشهایی برای تعیین خصوصیات روش شناختیِ علوم انسانی پدیدار گشت. با اینکه در پی ظهور رویکردهای جدید، جای مناسبی برای سخن گفتن از روشهای کیفی باز شده است، اما هنوز آنقدر به آن پرداخته نشده و بهقدر کافی بسط نیافته است که شرایطی اشباعگونه را ایجاد نماید. بنابراین باید پس از دوران غلبهی نسبی روشهای کمی، اکنون در پژوهشهای انسانی جایی ویژه برای بررسی کیفی و گاه نیز بهصورت ترکیبی میان جنبههای کمی و کیفی فراهم شود (باقری، 1389). از طرفی گرچه ممکن است قسمتی از سیالیت، عدم تعیّن و حاشیهی بسیط در پاسخ به پرسشهای علوم انسانی ناشی از ذات آن باشد اما این احتمال وجود دارد که این موارد بهخاطر نبود ابزار مناسب و کافی روشی در برخی حوزهها نیز باشد. با پررنگ شدن سیاق فلسفه در این باب، اهمیت منطق روشی و روشهای منطقی نیز قابل درک خواهد بود. پیشتر بدان اشاره شد که عدم تعیّن، سیالیت و حاشیهی بسیط در پاسخ به پرسشهای علوم انسانی لزوماً نمیتواند ناشی از ذات آن باشد، بلکه این احتمال وجود دارد که این موارد به خاطر عدم وجود ابزار و روشهای پژوهشیِ متناسب باشد. لذا با ظهور منطق جدید و با محک و بازخوانی نظریات و روشهای پژوهشیِ گذشته، منطق جدید میتواند ابعاد تازهای از مسائل حوزهی فلسفه و به تبع آن فلسفهی تعلیم و تربیت را تبیین نموده و پاسخگوی آن باشد. سؤال مطرح در این مقاله این است که آیا مسائلی که چندان متعین به نظر نمیرسند را میتوان در حوزهی فازی روشنتر مورد بحث و بررسی قرار داد؟ از این منظر واژهی استاد با تکیه بر مفهوم ردپای دریدا در حوزهی فازی بسط داده شده و ابعاد تأثیرات آن بر نگرش دانشجویان بررسی خواهد شد. پرسش
|