در دهه های اخیر، تغییر در رویکردهای عمده ی روش شناسی در علوم انسانی و چرخش از پارادایم های اثبات گرایی و تفسیری به سمت روش شناسی انتقادی، کارکردهای جدیدی را برای پژوهش درپی داشته است و علوم انسانی به سمت کاربردی شدن، تبیین و تحلیل مسائل جامعه، و بیان راه حل پیش می رود. در این رساله 1814 مقاله ی علمی پژوهشی در مجلات ادبی از منظر روش، ساختار و موضوع مورد تحلیل انتقادی قرارگرفته است. تحلیل مقاله های ادبی دانشگاهی از منظر روش شناختی نشان می دهد ماهیت این پژوهش و تحلیل ها محدود به گفته های مؤلفِ اثر است و نقش پژوهش گر، تنها بازتولید، شرح و تثبیت همان مفاهیم است. بدین ترتیب کارکرد گفتمان بخش قابل توجهی از نقد دانشگاهی، زدن مهر تأیید بر گفتمان های جاری درباره ی شاعران و نویسندگان است؛ مسأله ای که جایگاه پژوهش گر ادبی دانشگاهی در ایران را به جایگاهی پذیرا و غیرفعال تبدیل کرده است؛ یعنی کمتر نشانی از پویایی و کنشگری نقد دیده می شود. پژوهش های نظریه محور در این رساله در قالب کاربست نظریه های فرمالیستی و ساختارگرا، نظریه های تفسیری و نظریه های انتقادی بررسی شده است. بیشترین رویکرد نظری در بین مقاله ها، رویکردهای فرمالیستی و ساختارگرا بوده است. تلقی از نقد فرمالیستی یا ساختارگرا که بر استقلال متن از مسائل برون متنی تأکید دارند به مثابه ی پژوهشی علمی با نوعی تلقی پوزیتیویستی از علم است. این نظریه ها به دلیل ماهیت فرمولی ، امکان بیشتر الگوبرداری و نیز سرعت تولید مقاله، کار پژوهشگر را تسهیل می کند، وانگهی او را از دغدغه ی داشتن دانش وسیع زمینه ای و گفتمانی، آسوده خاطر می-کند. این رویکرد البته بی ارتباط با تعریف رشته ی ادبیات فارسی در سیاستگذاری های کلان وزارت علوم، تلقی پژوهشگران از پژوهش ادبی، کتاب های روش تحقیق در ادبیات، سیاستگذاری مجلات، مفاد درسی رشته ی ادبیات فارسی نیست. بخش قابل توجهی از مقاله های با رویکرد انتقادی نیز بر همان الگوی نگاه سنتی و هژمونی «تفسیر محتوا» و «ارائه ی معنا» تکیه دارد؛ این رویکرد سنتی به شکل هایی؛ چون دست یابی به گفتمان های صریح و آشکار متن، تلاش برای دست یابی به جهان بینی نویسنده و یا توصیف معنا دیده می شود. اما بخشی نه چندان چشمگیر از مقاله هایی که نظریه های انتقادی را به کار بسته اند، ماهیت و رویکردی انتقادی دارند و با عبور از تحلیل های معطوف به د