با شکست نهایی مشروطه در پی کودتای رضاخانی و حوادث پس از آن، ادبیات به انزوا کشیده شد. کم کم، فرم های ادبی مدرن، به سمت جریان های سیّال ذهن و نوشته های روان پریشانه حرکت کرد تا حامل آزادی بیش تری برای نسل گرفتار خفقان باشد. در پی عبور داستان نویسی مدرن از جریان های رئالیستی و میل به دنیای درون، توجه به زن و مشکلات او در اجتماع، به نوعی نمادپردازی اسطوره ای از زن، انجامید. این نمادپردازی ها، در دو حیطه کاملاً متناقض، قابل ارزیابی است: 1. زن، به عنوان نمادی از ملکوت، که تداعی کننده حسّ گذشته گرا و به دنبال آن، دامن گرم و آرام بخش اسطوره ها است که بشر به بلوغ رسیده مدرن، او را ترک می گوید و 2. زن در جایگاه زمین - مادر، در مقابل آسمان - پدر. به دیگر بیان، این کارکرد، ناظر بر همان دنیایی است که در مقابل عُقبی، قرار می گیرد