لئو اشتراوس، یکی از منتقدان فلسفهی سیاسی مدرن، در آثار خود لاجرم به نقد و بررسی لیبرالدموکراسی به منزله یکی از نتایج عملی فلسفهی سیاسی مدرن پرداخت. او لیبرالدموکراسی غربی را مبتلا به بحران میدانست. سوال اصلی پژوهش حاضر این است که نظرگاه لئو اشتراوس در نقد لیبرالدموکراسی مبتنی بر چه مفاهیمی است؟ فرضیهی پژوهش حاضر این است که اشتراوس ریشه این بحران را در چند دگم فکری معاصر همانند تاریخیگرایی، نسبیگرایی و تفکیک واقعیت از ارزش میدید. لذا کوشید با تبارشناسی این ایدهها تا رسیدن به سرچشمههای نظری فلسفهی سیاسی مدرن، نشان دهد که نقطهضعف این ایدهها در گسستِ میان فلسفهی مدرن و فلسفهی سیاسی کلاسیک نهفته است. در راستای تبیین این فرضیه، پژوهش حاضر عقلانیت سیاسی کلاسیک را به منزلهی چهارچوب نظری مبنای ارزیابی، نقد، و بازسازی لیبرالدموکراسی قرار می دهد. از این رو، نخست، با تمرکز بر افلاطون، انتقادات فلسفه سیاسی کلاسیک به دموکراسی را بازشناسی می کند. سپس با نشاندادن این تأثیرات بر متن آثار اشتراوس، حدود و ثغور موضع او در نقد لیبرالدموکراسی را برجسته خواهد کرد. پژوهش حاضر با روش توصیفی و تحلیلی به گردآوری و ساماندهی دادهها می پردازد. یافتههای این تحقیق را میتوان در احیای نگرههای مبتنی بر اندیشهی سیاسی در جهت بازشناسی ضعفهای لیبرالدموکراسی و مواجهه با بحرانهای عملی آن خلاصه کرد.