این مقاله بر این قیاس استواراست: مقدمه ی اول : شناخت با سبک های زندگی متناظر است . مقدمه ی دوم : زبان با شناخت متناظر است . نتیجه: زبان با سبک های زندگی متناظر است . مقدمه ی اول ناظر به این فرض است که سبک ها و صورت های زندگی مبتنی بر معرفت شناسی مختص به خود هستند . مقدمه ی دوم مساله ی دیرینه ای را مطرح می سازد که فیلسوفان و زبان شناسان و منطق دانان از سوفسطاییان تا پساساختارگرایان به تامل در این باره پرداخته اند .در این که نسبت زبان و شناخت چیست ؟ آیا آن ها در ساحت تحقق ، امری واحد هستند یا منفک از هم؟ اگر منفک هستند کدام یک بر دیگری مقدم است ؟ و در نهایت نتیجه ی قیاس به این امر اشاره دارد که اولاً ساختارهای زبانی گوناگونی وجود دارد . ثانیاً این ساختارهای متنوع زبانی ، سبک های متکثر زندگی را نیز رقم خواهد زد.این امر هم به لحاظ نظری و مفهومی و هم به لحاظ تاریخی و اجتماعی در سنت غربی و اسلامی تحقق پیدا کرده است. نگارندگان این مقاله برای تبیین و اثبات مقدمات و نتیجه قیاس یاد شده از ساختارهای مفهومی و عینی هر دو سنت بهره خواهند برد.