داستان ابلیس (شیطان) در سنت عرفانی کلاسیک با دو مواجههی متفاوت روبرو شده است: غالب عرفا ، شیطان را خصم مبین و رانده شده از درگاه حق میدانند؛اما در مقابل ، پارهای از عرفا همچون حلاج، امام محمد غزّالی و عین القضات همدانی به نوعی ستایشگران شیطان محسوب میشوند. اینان تفسیری تراژیک از داستان شیطان ارائه می کنند به گونه ای که عناصر تراژدی در نگره ی ارسطویی آن را فرا یاد می آورد . هدف این پژوهش در پاسخ به این مساله گرد آمده است که آیا می توان عناصر تراژدیک ارسطویی همچون قهرمان تراژدی، وحدت های سه گانه ی کنش ، زمان و مکان، و کارتاسیس را در این روایت از ابلیس به دست داد؟ در پاسخ می توان گفت با بررسی انجام شده ، (ابلیس) شیطان، و اوج و فرود او از مقام قرب تا مرحله ی سقوط و رانده شدنش از بهشت ، به ترتیب قهرمان تراژدی، و وحدتهای سه گانهی کنش ، زمان و مکانِ تراژدی را به نمایش می گذارد. همچنین سیر رواییِ سرنوشت شیطان به گونه ای پیش می رود که موجب میشود مخاطب ، دچار کاتارسیس یا پالایش درونی گردد. به تعبیر دیگر عناصر تراژدیک ، به ویژه با تلقی ارسطویی آن در قسمتهای مختلف داستان شیطان به وضوح قابل مشاهده است. این نوشتار به طرح و شرح این ماجرا میپردازد