فیلسوفان و زبان شناسان از دیرباز در باب مفاهیم دال و مدلول تامل کرده اند؛ اما با آغاز قرن بیستم، مطالعات زبانی به طور عام و مفاهیم دال و مدلول به طور خاص عمق و گسترش چشمگیری یافته اند. در سنت ما نیز اگر چه اندیشمندان به مساله زبان توجه کرده اند، کمتر کسی آن را از وجهی زبان شناختی بررسی کرده است. ناصرخسرو را از معدود اندیشمندانی یافتیم که تلاش کرده است ماهیت دال و مدلول و نسبت میان آن ها را از منظری زبان شناسانه بررسی کند. وی با انتخاب نام و نامدار برای دال و مدلول، آن ها را قراردادی می داند و به نحوه تکوین حتی خود مدلول یا نامدار نیز توجه می کند. در این مقاله با نقبی گذرا به دیدگاه سوسوردرباره ماهیت دال و مدلول، این فرضیه را بررسی می کنیم که آیا ممکن است دیدگاه ناصرخسرو در این زمینه در چرخه ی مطالعات زبان شناختی امروز وارد شود یا نه.