وحدت وجود یکی از مفاهیم بنیادین در عرفان نظری و عملی است و در سنت مـا نمایندگان بزرگی چون ابن عربی و مولانا دارد. مولانا، عارف بـزرگ قـرن هفـتم، در آثارش به گونههای مختلف و اغلب بـهصـورت تمثیلـی بـه طـرح و تبیـین ایـن مفهوم میپردازد. چنین تفکری محدود به سنت اسـلامی و ایرانـی نمـیشـود و در میان اقوال و آثار اندیشمندان و حکیمان و نویسندگان دیگر ملل هـم مـیتـوان رد پای این مفهوم را یافت که با توجه به سـنت فکـری- فرهنگـی حـاکم بـر آنـان از جلوههـای متفـاوتی برخـوردار اسـت. نویـسنده و اندیـشمند مـشهور روسـی، لـف تالستوی، در جستجوهای معنوی خود برای یـافتن معنـای زنـدگی، از حکمـتهـا، آیینها و ادیان مشرقزمین بهرهها گرفت. در ایـن میـان، یکـی از موضـوعاتی کـه همچون رشته نخـی نـامرئی در تمـام آثـار تالـستوی امتـداد پیـدا مـیکنـد، مفهـوم وحدت است. او در داستان »قزاقها«، در رمان حماسی »جنگ و صلح«، در »مرگ ایوان ایلیچ«، در حکایتهای تعلیمی، در مجموعه »راه زندگی« و ... به طـرح ایـده وحدت وجود میپردازد. در این پژوهش بر آنیم به این پرسش بهطـور عـام پاسـخ دهیم کـه دیـدگاه وحـدت وجودگرایانـه مولانـا و تالـستوی چگونـه در آثارشـان بازتاب یافته است؟ با بررسیهایی که داشتهایم، اشارتهای تالستوی درباره مفهوم وحدت وجود این قابلیت و ظرفیت را دارند که در پرتو تلقی مولویانه از وحـدت وجود با روشی توصیفی-تطبیقی مورد بازخوانی و بررسی قرار گیرند. از ایـن رو، ما در این نوشتار با رویکرد ادبیات تطبیقی آمریکایی به طرح و شرح شـباهتهـای موجود میان اندیشه مولانا و تالستوی درباره مفهوم وحدت وجود میپردازیم