استعاره به عنوان یکی از مهم ترین صوربیانی در بین همه ملت ها، بخش مهمی از بررسی های اهل ادب و زبانشناسان را به خود اختصاص داده است. این شگرد ادبی، که ذاتاً ارتباط تنگاتنگی با زبان دارد، در بررسی-های مربوط به حوزه ی سرزمین های اسلامی سرنوشت پر فراز و نشیبی داشته است. محدوده ی شناخت این صورت ادبی را – در شکل کلاسیک آن – باید در آرای قرآن شناسان، مفسّران، متکلمین، نفوذ تتبعات یونانیان از طریق ترجمه – به ویژه آثار ارسطو – و همچنین کوشش های شعرشناسان عرب با تکیه بر سنت شعر جاهلی جست وجو نمود. پژوهش حاضر بر این عقیده است که عبدالقاهر جرجانی را باید اصلی ترین نظریه پرداز استعاره در حوزه ی سرزمین های اسلامی به حساب آورد. نظریه ی استعاره جرجانی که از ترکیب نظریات پیشینیان و معاصرین او در این زمینه و باززایی آن ها به انضمام آرای دقیق خود وی منتج گردیده است، بسیار بر جنبه های هنری و ذوقی استعاره تأکید می ورزد و از چنان دقت و تعمقی برخوردار است که تحقیقات محققان بعدی جرجانی را - حتی تا روزگار معاصر و در شکلی گسترده تر آرای نظریه پردازان فراتر از مرزهای سرزمین های اسلامی - نیز شامل می شود. این نظریه، به رغم تمام دقت هایی که از سوی مؤلف آن صورت گرفته است، به وسیله ی ابویعقوب سکاکی دچار نوعی سنگ شدگی می گردد و رویه ی پیشنهادی سکاکی به واسطه ی نظمی که در اثر و بیان وی موجود است، بیش از آرای جرجانی مورد توجه قرار می گیرد. نظریه ی استعاره ی جرجانی در مکتب وی که آرای بلاغیونی همچون سکاکی، خطیب قزوینی و تفتازانی را شامل می شود دچار دگردیسی می شود؛ بدین معنی که هرچند این بلاغیون شعب جدیدی را به نظریه ی استعاره ی جرجانی می افزایند، اما جنبه-های مهمی از نظریات او در آثار اینان مسخ شده و در محاق فراموشی فرو می رود.