اوژن یونسکو در آثار نمایشی خود، با هدف نمایش خالءهای هستی انسان و احتضار وجود آدمی، زبانی را برمیگزیند تا بتواند این حجم از شکست را هم در قالب گفتار و هم در بطن زندگی آدمی بهروی صحنه بیاورد. در حقیقت، یونسکو از زاویۀ دیگری بهزبان مینگرد و با ناکافی و ناتوان جلوهدادن زبان، زمینۀ فرسایش آن را در ذهن خواننده فراهم میآورد و توازن موجود بین زبان و اندیشه را متزلزل میکند. وی با بنمایه کردن خالء و گسیخته نشاندادن کالم و هستی انسان، شخصیتهایش را در جهانی فاقد معنا رها میکند، آنگونه که هیچ جایگاه و گریزگاهی برایشان متصور نمیشود. با در نظر داشتن این رویکرد در نمایشنامههای یونسکو، در این پژوهش میکوشیم بهمطالعۀ احتضار وجود انسان در این دنیای پرهیاهو، از ورای اضمحالل زبان بپردازیم. بدین منظور از انگارههای ارنو ریکنر در رابطه با تئاتر نو و پارهای از نمایشنامههای یونسکو بهره خواهیم گرفت.