تابلو نقاشی نمایش تک پرده ای است که در آن نقاش می خواهد تابلویش را به مرد فربه که تاجری رند و نابکار است بفروشد. شخصیت ها هیچ عمق روان شناسی ندارند و بُعد اجتماعی که یونسکو به کار می برد کاملاً تصادفی ست. در این نمایشنامه مرد فربه نماد تنهایی انسان است، انسانی که بین دو حد غایی نهایت و بی نهایت به دام افتاده است، و نه التیام می یابد و نه تسکین. او در پی ارزشی مطلق در زندگی خویش می گردد، ناخودآگاه دنبال بُعد گمشده ای است که هر چقدر پیش می رود بیشتر از آن دور می شود. برای رهایی از بُعد محدود و ناخواسته ای که در خود سراغ دارد دست به دگرگونی جهان اطراف خود می زند ولی این جستجویِ خوشبختی به هیچ می انجامد و بهشت گمشدۀ او همیشه گمشده باقی می ماند. تنها چیزی که می تواند حس عدم رضایت را از او دور کند جستجوی آرمانی برتر در زندگی ست- زیبایی. اما همیشه در حاشیه جهان مثل بیگانه ای می ماند و دستش به زیبایی آرمانی اش نمی رسد. یونسکو در کالبد مرد فربه انسان هایی را ترسیم می کند که در جستجوی زندگی هستند، در پی واقعیتی بنیادین می گردند و وقتی از خودشان جدا می اُفتند رنج می کشند. برای یونسکو آبسورد همین است، همین که انسان ها از ریشه شان جدا بیافتند، ناامیدانه در پی آن بگردند و در نهایت در هزارتویی فاقد معنا به حال خود رها شوند و هیچ مأمن و گریزگاهی برای خودشان متصور نباشند.