به نظر می رسد آن دسته از پارادایم های سیاسی که عمق هستی شناسی شان به تقلیل انسان به «عقل» و« میل» می انجامد به ماهیت امنیت در روابط بین الملل نگاهی ماتریالیستی(میل باورانه ) و عقل گرایانه دارند و فرجام گزاره های معرفتی آن ها از همین محدوده فراتر نمی رود. در مقابل، توجه به رویکرد روح یا عزت نفس( تیموس) و تبیین جایگاه متفاوت آدمی در پارادایم های امنیتی روابط بین الملل مادی و غیر مادی، در جهان تک بعدی و تک ساحتی معاصر نیاز و موضوعی ضروری محسوب می شود. از این به نظر می رسد، نظریه های متعارض روابط بین الملل همگی بر مبنای انسان تک ساحتی مادی، متشکل از دو عنصر "میل" و "عقل" و عاری از هر گونه بعد روحانی وغیر مادی ) عنصر تیموس یا عزت نفس( استوارند. بنابراین انسان مدرن موجودی تک ساحتی است که از میان سه سائقه و محرکه انسان یونان عصر افلاطون و ارسطو (میل«شهوت»، تیموس«عزت نفس و شجاعت» و عقل) تنها با یکی از انگیزه های عقل یا میل برانگیخته می شود. این سه محرکه و سائقه فردی به گروهها و جوامع انسانی همانند دولت شهرها و ملت دولتها نیز قابل تعمیم و تسری می باشد و هر سه محرک منطق های متفاوتی را در زمینه همکاری، منازعه و ریسک پذیری ایجاد می کنند. اما آنچه واقعیت دارد، فراموشی و به حاشیه رانده شدن عنصر تیموس ( عزت نفس) در انسان شناسی مدرن و به تبع آن نظریه های روابط بین الملل می باشد. نظریات لیبرالیسم، رئالیسم، نوواقع گرایی، مارکسیسم و حتی سازه انگاری ریشه در انگیزه و سائقه میل( اشتها و شهوت) و یا سائقه عقل دارند. در نتیجه هر یک از پارادایم ها و نظریات اصلی امنیتی روابط بین الملل بر عنصر تیموس( عزت نفس) استوار نیست و نظریه های امنیتی مذکور، اهمیت عزت و مقام را به عنوان محرک و رانه مستقل انسانی کاهش داده و هیچ نظریه ای وجود ندارد که مبتنی بر محرک روح و نیاز انسان به عزت نفس باشد .همچنین قابل توجه است که روح، شاید از قاموس واژگان تئوری های روابط بین الملل جدا شده است ولی نقش آفرینی به عنوان یک " رانه بشری بنیادین" را رها نکرده است