انسان از دیدگاه عرفان و فلسفه، دارای حقیقتی اصیل و هویتی واقعی می باشد که حرکت در مسیر خلاف آن، به غفلت و فراموشی آن حقیقت، می انجامد که به اصطلاح معاصر گفته می شود، این انسان دچار ازخودبیگانگی شده است. ابن عربی، حقیقت آدمی را به همان صورت الهی و قلبش می داند و انسان ازخودبیگانه معادل اصطلاح" انسان الحیوان" در عرفان نظری ابن عربی می باشد؛ یعنی کسی که با وادی معرفت و سیر و سلوک عرفانی بیگانه است و از مقام و منزلت قلبش غفلت کند و جایگاه و قابلیت آن را نشناسد. او معتقد است که تنها راه نجات و درمان ازخودبیگانگی، تقویت موقعیت شناختیِ کشف و شهود از طریق انجام راهکارهای عملی می باشد که عبارتند از: تغییر آگاهانه ای که با شناخت قلب، جایگاه و قابلیت آن شکل میگیرد و گام دوم، انجام کارهایی است که موجب زدودن تیرگی و زنگار از قلب و تقویت صفای باطن می شود. ملاصدرا بر مبنای تعریف انسان به حیوان ناطق، حقیقت و ارزش انسان را به قوای عقلیِ نفس ناطقه می داند و مرتبه ی هر انسانی را بر اساس شدت وجود و قوت مدرکات می سنجد. از دیدگاه او انسان ازخودبیگانه، کسی است که در پایین ترین مرحله از ادراک و آگاهی قرار دارد و وابستگی و انس شدیدی به محسوسات و طبیعیات دارد و قوای غضبانی و شهوانی در نفس او قویتر و پررنگتر از قوای عقلانی او فعال هستند. او معتقد است درد انسان ازخودبیگانه درد ناآگاهی و عدم معرفت و شناخت لازم است که برای درمان آن باید با تقویت دو قوه ی عقل عملی و عقل نظری، شعاع آگاهی و ادراک را گسترده تر و والاتر کرد. این تحقیق با رویکرد توصیفی ـ تحلیلی آرای این دو اندیشمند را باهم مقایسه کرده و به این نتیجه رسیده که اگرچه ملاصدرا علاوه بر قواعد عقلی از کشف و شهود عرفانی نیز بهره برده است و با ابن عربی در مباحث علم النفس، اشتراکاتی دارد اما از جهت عقلانیت و استدلال در کلام، شیوه بیان، نحوه ی تبیین و میزان توجه به جنبه های عملی، اختلافات آشکار دارند.