«توسعه» مفهومی است که طی چند دهه اخیر در کانون توجه جهان قرار گرفته است و رویکردهای مختلف و بعضا متضادی در رابطه با آن اتخاذ گردیده است. از سالهای پس از جنگ جهانی دوم، جهان شاهد ظهور پارادایمهای مختلف در زمینه توسعه بوده است. آنچه در این مقاله مورد بررسی و توجه است محوریت دولت در توسعه است. بر این اساس و با توجه به اینکه در اجلاس هزاره سازمان ملل در سال 2000 رویکرد نوینی نسبت به توسعه مبنا قرار گرفت، سوالی که در این پژوهش مطرح است از این قرار است: میان توسعه هزاره و نوع نقشآفرینی دولتهای کشورهای در حال توسعه چه نسبتی میتوان برقرار کرد؟ بر این اساس فرضیهای که در این پژوهش مبنا قرار میگیرد بر این محور استوار است که دولتها در چارچوب توسعه هزاره با گذر از توسعه از اقتصادی باید به توسعه انسانی بیاندیشند. به عبارت بهتر بیش از نقشآفرینی نهادهای بینالمللی آنچه در تحقق توسعه محوریت دارد، اراده دولتها برای انجام «تغییرات اجتماعی» برپایه توجه بیشتر به انسانهاست. این مقاله با بهرهگیری از روش گردآوری کتابخانهای و روش توصیفی-تحلیلی نگارش یافته است.