ارتباط اقوام ایرانی و یونانی به زمانی بس دورتر از عصر هلنستیک ایران بازمی گردد. از این منظر، تأثیر و تأثرات هنری میان این دو تمدن، پیشینه ای بس دیرینه دارد. نظر به این که پارت ها وارثان قلمروی سلوکیان مقدونی-یونانی شدند، نیروی زایشی هنر آنان ملهم از نواحی یونانی بود و از آن روی که ساسانیان نیز وارثان بلافصل پارتیان گشتند، نمی توان از رسوخ یونان مآبی در آثار هنری شان چشم پوشید. آنچه بن مایه ی این جستار شد، عدم اجماع محققان در خصوص چندوچون هنر ساسانی و مناسبات آن با هنر یونانی است. این مهم نگارندگان را بر آن داشت تا با مروری بر تعاریف موجود، ردپای یونان مآبی را در هنر صخره ای ساسانی به عنوان سرآمد هنری این عصر دنبال نمایند. علی رغم تعابیر گونه گون از هنر ساسانی و ترویج این اندیشه که هنر این دوران، معرف احیای ناگهانی سنن کهن شرقی است، ولی نگارکندهای صخره ای شاهدی است بس معتبر بر تداوم سنن هلنی در ایران پس از عصر هلنستیک؛ به گونه ای که عناصر و سنن تصویرگری یونانی چون "تجسم انسانی خدایان"، "نقش هراکلس"، "تصویر الهه ی نیکه"، "شعاع نورانی پیرامون سر"، "واقع گرایی"، "پلاستیسیته"، "پرسپکتیو" و "ایستایی متعادل" در آن ها تبلور یافته است. مرزبندی هایی که در باب سیر تحول و تطور هنر ساسانی صورت پذیرفته است، تنها هنر سده ی سوم میلادی را اقتباسی از عناصر اشکانی یونانی مآب می داند؛ حال آن که تقسیم بندی مراحل به طور منقطع ناممکن است و میان ادوار مختلف پیوستگی به چشم می خورد. از این روی، نمی توان به قطعیت از "پذیرش یا طرد عناصر یونانی" در هر یک از مراحل سخن گفت؛ زیرا حتی در هنر اواخر دوره ی ساسانی که از آن با عنوان مرحله ی "طرد عناصر بیگانه" یاد می شود، با نقش یونانی الهه ی نیکه در طاق بستان کرمانشاه مواجهیم. نگارکند "پادشاه زره پوس سوار بر توسن" در همان مکان، مصداقی دیگر از اقتباس ترفند های یونانی و نمونه ای شگرف از سنت واقع نمایی تمام عیار عصر کلاسیک یونان است؛