در زمانهای گذشته، شباهنگام افراد خانواده، دوستان یا آشنایان دور هم جمع میشدند و برای هم قصه می-گفتند. قصهها، نقش تلویزیون و سینمای امروزین را داشتند که مردمان را سرگرم میکردند و توسن خیال آنها را در سرزمینهای آرزوها به پرواز درمیآوردند. قصهها روایتگر آرمانها، ناکامیها، پیروزیها و صحنهی نمایش اوضاع اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، مذهبی و ... جوامع مختلف هستند. با مطالعه و شنیدن این قصهها، میتوان با ریشهها و فرهنگ سرزمینها و اقوام مختلف آشنا شد و از آنها درس آموخت. آن جا که تاریخ و باستانشناسی از بیان اوضاع و احوال زندگی روزمرهی مردمان عادی ناتوان هستند، قصهها که جنبهی عمومی و مردمی دارند، زبان به سخن میگشایند و گذشتهی گروه غالب جامعه را که تودهی رنجکشیده و فقیر هستند؛ به تصویر میکشند. سیستان با قدمتی دیرینه در تاریخ و فرهنگ ایرانی، صحنهی نمایش قصههای بیشمار است. اما رسانههای متنوع و جذاب دنیای مدرن سبب گردید که بخش اعظم آنها فراموش شود. در سال ۱۳۶۶ که دوران دانشجویی را سپری میکردم؛ تعدادی از این قصهها را جمعآوری نمودم. اما با گام نهادن در دنیای باستانشناسی، این موضوع به فراموشی سپرده شد. تا این که بعد از گذشت نزدیک به چهار دهه که آنها را بار دیگر مورد بازبینی قرار دادم، متوجه این حقیقت شدم که داستانها نیز میتوانند ما را دربازسازی و بازنمایی دنیای باستان همانند باستان-شناسی کمک کنند. از این رو سعی کردم این تعداد اندک از قصههای سیستان را که نام دیگر آن نیمروز است، با قلمی شیوا و گویا که برای همگان قابل فهم باشد؛ ارائه نمایم.