در سالیان اخیر، در جوامع مختلف، شاهد ظهور کنشهای جمعی ای بوده ایم که به نحو غلیظ تری مشخصه های جنبشهای اجتماعی جدید (سازماندهی سست، فقدان رهبری و غیرایدئولوژیک بودن) را به نمایش گذاشته اند؛ کنشهایی که با اصطلاحاتی نظیر ناجنبشهای اجتماعی و زیست جنبش خطاب می شوند. پرسش این است که اینگونه کنشگری از چه ماهیتی برخوردار است و چه تاثیری بر فرایند دگرگونی دموکراتیک دارد؟ فرضیه پژوهش حاضر این است که زیست جنبش ها و ناجنبشهای اجتماعی را میتوان خردهسیاستِ مقاومت تعبیر نمود که در صورت بدل شدن به جنبش سیاسی می توانند کاتالیزور دگرگونی دموکراتیک (اعم از دموکراتیزاسیون یا تعمیق دموکراسی) باشند، اما تاثیرگزاری قطعی و پایدار آنها به شکل تحمیل تدریجی مطالبات خود به مناسبات زیست سیاسیِ حاکم صورت می گیرد. اثبات این فرضیه با اتکا به یک چارچوب نظری ترکیبی صورت می گیرد که متشکل از مفاهیم نظریه های اجتماعی - سیاسی متاخر (رویکردهای پساساخت گرا و مدرنیته متاخر) است؛ سه رکن این دستگاه مفهومی عبارتند از: «سیاست زندگی» (آنتونی گیدنز)، «ریزوم وارگی» (ژیل دلوز)، و دوگانه ی «مطالبه دموکراتیک و پوپولار» (ارنستو لاکلا و شانتال موف). یافته های پژوهش حاکی از این است که اگرچه دگرگونی دموکراتیک مستلزم حرکت از کنش انفعالیِ خودابرازگری (مقاومت در برابر تصلب نهادی) به کنش فعالِ خلق روایت جمعی (برای جهش از همبستگی انفعالی به موقعیت جنبش ضدهژمونی) است، زیست جنبش ها و ناجنبشهای اجتماعی با ابراز مستقیم مطالبات شخصی شان عملا زمینه ساز دگرگونی دموکراتیک در بلندمدت می شوند. این پژوهش با روش توصیفی- تحلیلی به ساماندهی داده های برآمده از منابع کتابخانه ای می پردازد.