کتاب «اشباح مارکس» ژاک دریدا را می توان مواجهه ای ویژه با معضلات نظم نوین جهانیِ تحت هژمونی سرمایه داری نولیبرال در نظر گرفت؛ مواجهه ای که با فرارَوی از ایدئولوژی های لیبرال و مارکسیستی، در پی بازیابی ویژه ای از منش انتقادی است. این بازیابی که با اتکا به محور آثار دریدا در قالب روش «شالوده شکنی یا واسازی» (Deconstruction) صورت می گیرد، بر سرشت دائماً فرارونده و خودانتقادی مندرج در تفکر روشنگری تاکید می کند. در واقع او با رادیکال کردن روحیه ی نقادانه در پی برجسته ساختنِ شکاف پرنشدنی میان آرمان و واقعیت است. این تاکید به او امکان می دهد که به نقد خودبرترانگاری های نظام نولیبرال- سرمایه داریِ هژمون بپردازد. در عین حال، تیغ دو دمِ روش شالوده شکنی مانع از توسل او به جزمیات مارکسیستی می شود. طرفه آنکه، چپ گرایی (Leftism) دریدا در قالب تاکید بر آرمان عدالت (و طبعا یادآوری شکاف وضع موجود با آن) ظاهر می شود و مارکس نیز صرفا به عنوان شبح یا چهره نمادینِ نقد سرمایه داری (و نه حامل تئوری علمی راهگشا) احضار می شود تا هراس افکنی آن، نظام سرمایه داری را به تعدیل مصائب خویش وادارد. با این روحیه ی پسا ایدئولوژیک، نوع موضع گیری شالوده شکنانه دریدا در خدمت پروژه ی تعمیق دموکراسی قرار می گیرد چراکه از لزوم گشودگی دائم نظم سیاسی به روی هنجارهای بدیل سخن می گوید؛ اما بخاطر تاکید بر شکاف پرنشدنی میان آرمان و واقعیت لاجرم دموکراسی برای او همواره پروژه ای ناتمام (on-going) یا «دموکراسیِ در راه» (Democracy-to-come) خواهد بود.