خشونت بارترین گفتمان ها/ جنبش های سیاسی رادیکال (نازیسم در قرن بیستم و داعش در قرن بیست و یکم) بر ترویج دیگری-هراسی مفرط و تعیین «دیگریِ مطلق» به عنوان «قربانی» بنا شده بودند: یهودی برای نازیسم و رافضی برای داعش. با عزیمت از این منظر، هدف پژوهش حاضر تمرکز بر سویه ای در خشونت ورزی از انواع مذکور است که با نقش جهان بینی گره می خورد. در این راستا، پرسش مقاله حاضر این است که چگونه می توان شباهت میان فاشیسم و بنیادگرایی اسلامی رادیکال در غیریت سازی مفرط را فهم کرد؟ آیا می توان خلق «ابژه ی مستحق خشونت» را با ویژگی مشترکی در جهان بینی های سیاسی رادیکال مرتبط دانست؟ فرضیه این مقاله این است که نازیسم و داعش هر دو بر نوعی «جهان بینی اسطوره ای» بنا شده بودند که مشخصه ی آن «اضمحلال فردیت» و «طرد دیگری» بود؛ چرا که فردیت و دیگری در حکم عوامل ضدّ «وحدت اجتماع» در نظر گرفته می شدند. این نوع جهان بینی، از یک سو، با اضمحلال سوبژکتیویته ی فردی در مفهوم پردازیِ کژتاب شده ای از اجتماع (یا به بیان دقیق تر، جماعت تصوریِ ایدئولوژیک) به امتناع تفکر انتقادی می انجامید. از سوی دیگر، در اثر هویت یابی بر بنیاد غیریت سازی مفرط، «دیگری» را به «شرّ» و موضوعِ «قربانی»شدن در مناسک سیاسی ( به منزله قوام بخشِ جماعت ایدئولوژیک) بدل می ساخت. با توجه به اینکه، در جهان بینیِ اسطوره ای، ابژهها از درونمایههای روزمره و تجربی حیات فاصله میگیرند و زیر سیطره تقسیمبندی مقدس - نامقدس و خیر - شر قرار میگیرند، اقدامِ خشونت آمیز علیه دیگری با این باور انجام می گرفت که طبق «حقّی والاتر» اِعمال می شود. در این معنا، در چارچوب گفتمان های نازیسم و داعش، خشونت در واقع از سنخ «خشونت مقدس و برسازنده» فهم می شد. تبیین این فرض بر اساس ترکیبی از تحلیل پدیدارشناختی و انتقادی از جهان بینیِ اسطوره ای صورت می گیرد. این تحلیل، با ارجاعاتی به نظریه و تجربه ی فاشیسم در آلمان و داعش در خاورمیانه پشتیبانی می شود. روش پژوهش به صورت توصیفی- تحلیلی است.