زیستن در کنار دریا نحوۀ منحصر به فردی از زندگی و پیوستگی متقابل ساکنین اطراف دریا با یکدیگر و با دریا را شکل میدهد. این امر قابل تقلیل به غایت بهرهبرداری مشترک از دریا نیست. در این مقاله بر آنیم تا نحوۀ رویارویی با دریا را با مفهوم "در هم تابیدگی متقابل سوژه با جهان" که مرلوپونتی فلسفه ی خود را بر آن بنا نهاده است پیوند بزنیم و تحلیلی از جهان مشترک افراد مقیم کنارۀ دریا ارائه دهیم. به زعم مرلوپونتی "تجربه ی حسی، آن ارتباط حیاتی با جهان است که موجب میشود جهان به صورت محیط آشنای زندگیمان برای ما حضور داشته باشد". خود و جهان وجوه به هم وابستۀ یک کل اند و مرز مشخصی بین این دو وجود ندارد. این مفهوم یادآور "همبودی جسمانی افراد در جهان" و "بودن در میان جهان" به عنوان مهم ترین دغدغۀ مرلوپونتی به تاملات فلسفی دربارۀ جهان است. با این نگاه میخواهیم بدانیم آیا جوامع شکل گرفته در کنارۀ دریا به منزلۀ اجتماعاتی مجزا هستند یا حضور آن ها در جهانی مشترک به مثابه تجربه گشوده مشترکی به روی جهانی واحد است؟ با ارجاع به مفاهیم مرلوپونتی دریا یک عنصر طبیعی منفصل از تجربۀ حسی، درک، و کنش افراد در مواجهه با آن نیست، بلکه زیستن در کناره دریا نحوهای از درآمیختگی بیواسطه و متقابل افراد با هم و با رویداد مدام در حال تحرک و تغییر دریا است. دریا به مثابه حلقۀ اتصالی است که از طریق آن جهانی مشترک ادراک پذیر میگردد.