آنچه از مرگ و یاد آوری آن درطول دوران تفکر بشریت به بیان گذاشته می شود، بیشتر از جنبه متافیزیکی آن و ترس از وقوع این رخداد سخن به میان آمده است .خروج از این جهان و ورود به ساحتی دیگر از هستی نیامده که انسان آن را درک نکرده است و رخدادی که بعد از آن به جریان خواهد افتاد و مسائلی از این قبیل، که دلمشغولی فکری اندیشمندان و فیلسوفان غرب واسلام بوده است .در مضامین دینی خصوصا نهج البلاغه حضرت امیر ، مرگ، پایان زندگی و درجستجوی آدمی در هر حال می باشد، مرگی که زمانی فراخواهد رسید و وقوع آن حتمی ویقینی است. ازطرف دیگر دراندیشه اگزیستانسیالیستی مرگ به مثابه واقعه ای است که هرلحظه درطول زندگی انسان با وی همراه بوده و امکان اصیل او به شمار می آید، مرگی که با تولد زندگی درنبودن زایش می یابد و زندگی را نسبتا نوعی مرگ که رخدادی محقق است درنظر داشته است. هایدگر از جمله فیلسوفانی است که سهم بسزایی در تبیین مفهوم مرگ به خود اختصاص داده است، او مرگ را خاص ترین امکان دازاین دانسته است تا از طریق آن بتواند به دریافت معنای هستی برسد. ازطرفی قائل بودن به عدم ونیستی راهکار تازه ای بود تا هایدگر بتواند به تبیین وتوضیح مفهوم هستی بپردازد .دراین نوشتار سعی برآن شده است، تا اهمیت مفهوم مرگ را در مکتب اگزیستانسیالیسم و هایدگر و درادامه این مفهوم را در نهج البلاغه حضرت امیر(ع) به دیده تبیین درآورد و درانتها با نگاهی اگزیستانسیالیستی به مرگ در نهج البلاغه ، حدود نزدیکی و هم اندیشی هایدگر و حضرت علی(ع) پیرامون مساله مرگ مورد بررسی قرار خواهد گرفت .