نوشتارِ کنونی به بررسیِ این موضوع میپردازد که «یک اندیشه چگونه پدیدار میگردد؟» و با خوانشی روانشناختی از دیدگاهِ اسپریگنز نشان داده میشود که اندیشه، پدیداری «فرآیندی» است و از فرآیندهای دراز هنگامِ اجتماعی (ویژگیهای زمانی) و کوتاههنگامِ روانی میگذرد. فرآیندهای روانی همانا پویشها و سازوکارهای «شناختی»، «عاطفی» و «انگیزشی» هستند که بسته به چندوچونِ سامانِ زیستی برانگیخته و دگرگون میشوند. این سازوکارها، نقشی سترگ در اندیشهورزی دارند و از پیشرانهای مهمِ آن به شمار میروند. زینسان بینگریستن به آنها نمیتوان به شناختِ درخوری از چگونگیِ شیرازهبستنِ نظریهها رسید. هرچند اسپریگنز بدین نکته آگاه بود، در بررسیِ چهارگامه خویش چنین نکرد. این هنگامی است که میتوان چهار گامِ شناختیِ وی را با سازوکارهای روانی پیوند زد، بهگونهای که گامِ یکم با «ارزیابیِ نخستین و عواطف» و گامِ دوم با فرآیندِ شناختیِ «اسناددهی» پیوند مییابد. گامِ سوم با «انگیزهها» پیوند میخورد و سرانجام گامِ چهارم به معنای «ارزیابیِ دوم» است. با این پیوندزنی، نوشتار میکوشد چهارچوبِ شناختیِ کلانتری برای واکاویِ نظریههای سیاسی فراپیش نهد.