اسطوره سنجی یکی از بیشمار روش های خوانش آثار ادبی است که به بازآفرینی اساطیر پرداخته اند و یا از آنها بهره گرفته اند. ژیلبر دوران، به دنبال روش های نقد روان سنجی، به ابداع این روش نقد ساختارگرایانه ،» نمادسنجی « نهاد. روشی که در آن پژوهشگر طی سه مرحله ی » اسطوره سنجی « دست زد و نام آن را و در نهایت مطالعه ی اسطورهای اثر، علاوه بر شناخت اسطوره های شخصی و خرده اسطوره های » روان سنجی « آن، به خوانشی جدید و البته مبتنی بر زندگینامه و یا خودسرنوش تنامه های مؤلف دست پیدا می کند. در این پژوهش تلاش شده تا با تکیه بر روش نقد ژیلبر دوران موسوم به اسطوره سنجی و با در نظر گرفتن اثر نمایشی به عنوان موارد مطالعاتی، به خوانشی نو نسبت به این آثار دست پیدا کرد. چرا که این آثار نیز به اندازه ی سایر آثار هنری و ادبی رسانه هایی فراگیر در ارتباط های جمعی به شمار می روند و نقش آنها در از غلامحسین » ضحاک « اعتلای فرهنگ ملت ها از دیرباز مهم و پررنگ بوده است. به این منظور اثر نمایشی ساعدی جهت بررسی موردی انتخاب شده است. همانطور که در انتها نیز نتیجه گرفته می شود، ساعدی نگاه ویژه ای به اساطیر فرهنگ خود داشته و در آثار خود، خاصه اثر انتخابی این پژوهش، به اقتباسی نیمه وفادارانه ی نسبت به این اسطوره ها دست زده است. ساعدی با بازآفرینی داستان اسطوره ای ضحاک به دنبال نشان دادن انسان معاصر در برابر دستگاه سیاسی و دستگاه قضا و قدر یا همان سرنوشت بوده اند. به دنبال مطالعه ی این اثر به روش نقد ژیلبر دوران، نتیجه گرفته شد که اسطوره ی جمشید که به عنوان اسطوره ی روشنگر در داستان ضحاک تجلی می یابد می تواند به مثابه ی اسطوره ی شخصی غلامحسین ساعدی در نظر گرفته شود. در نهایت نیز با مطالعه ی اثر این هنرمند، به بهره گیری از درام به منظور روشنگری، نگاه هجوآمیز به اسطوره، استفاده از ادبیات فانتزی و توجه به مضمون مرگ رسیده است.