گادامر، در حلیلت و رور، تللی نیچه از افق را محدود و بسته ارزیابی میکند که فراروی از آن امکانپ،یر نیست. در مثنوی معنوی حکایتهایی چون «اختلافکردن در چگونگی و شکل پیل» و «قصه جوحی و آن کودک که پیش جنازۀ پدر خویش نوحه میکرد» از نمونههای تحلق عینی افق در تللی نیچهای آن بهحساب میآیند، چراکه در این حکایات، شخصیتها ملهور افقهای رهنی و بسته خود هستند. گادامر برخلاف نیچه، حرکت تاریخی زندگی انسانی را دربردارندۀ این واقعیت میداند که افق آدمی سیال و گشوده است و با توجه به موقعیتها و مناسبتهای مختلب تغییر مییابد. بر این اساس، گادامر در هرمنوتیک فلسفی خود، بنیاد فهم را امتزاج افق مفسر و افق متن میداند. تحلق چنین مفهومی، بهطور عینی و مصداقی در داستان موسی و شبان در مثنوی قابل مشاهده است؛ چنانکه در آغاز داستان، موسی (نماد اهل تنزیه) و شبان (نماد اهل تشبیه) هر یک در افق بسته خود محصورند، اما در ادامه و با در گرفتن گفتوگو میان این دو افق -افق شبان و افق موسی- افلی گشوده و موقعیت هرمنوتیکی جدیدی شکل میگیرد که ماحصل امتزاج افق تشبیه و افق تنزیه در داستان شبان و موسی است