مسألهی معنای زندگی امروزه به طور بسیار جدی برای اندیشمندان و حتی زیستشناسان مطرح است. هرچند پژوهشهای مربوط به آن در حیطههای معرفتی نظیر روانشناسی، اخلاق، دین، کلام جدید، ادبیات و به ویژه فلسفه، جلوهی بیشتری دارد. پرسش از معنای زندگی از آغاز با آدمی بوده است و در تاریخ فلسفه از سقراط تا اپیکور و تا اگزیستانسیالیستها و تا دوران پسامدرن پاسخهایی برای چیستی معنای زندگی ابرازشده است. معنای زندگی برای موجود آگاه و مختار و آزاد یعنی انسان مطرح است و هر کسی با جهانبینی ویژهای به این امر مینگرد. بسیاری معتقدند یکی از علل اصلی توجه به معنای زندگی، مسألهی مرگ و میل به جاودانگی و بالتبع، تجرد نفس آدمی است؛ یعنی معطوف بودن به بقای نفس مجرد آدمی پس از مرگ مادی، معنایی ژرف به زندگی میبخشد و انسان را از سردرگم شدن در کلاف پوچی و ناامیدی و کاهلی میرهاند. در این نوشتار به شیوه اسنادی و با توصیف و تحلیل، براساس نگاه دو اندیشمند بزرگ یعنی مولانا و ملاصدرا در حوزههایی از عرفان و فلسفه، مسألهی تجرد نفس و معنای زندگی بررسی و تطبیق شده است. ملاصدرا بر اساس عناصری مانند تجرد نفس و حدوث جسمانی و بقای روحانی نفس و با طرح نوینی از رویداد مرگ، نظریهای ارائه داد که درک آن، تأییدی بر اعتقاد به جاودانگی نفس و معناداری زندگی است که البته در چارچوب آن، انسان ایمانی و عقلانی و اخلاقی ملازم هم هستند. در اندیشهی مولانا نیز از منظری دیگر، بنیاد معناداری زندگی، مسألهی جاودانگی است. او معنای مرگ و زندگی را در حرکت و همراهی به سوی آگاهی و جاودانگی و کمال الهی میداند