در طول تاریخ انسان ها برای بقای خود تغییرات متعددی را تجربه نموده اند. در آغاز، زمانی که انسان ها برروی زمین در حال حرکت و کوچ بودند اقتصاد برپایه جمع آوری خوراک، صید و شکار قرار داشت، و جایگاه ثابتی برای ذخیره آذوقه نداشتند و همواره از سرزمینی به سرزمین دیگر کوچ می کردند. اوضاع و احوال طبیعی در اغلب مناطق چنان بود که تشکیل هرگونه اقامتگاه بزرگ و دائمی را غیرممکن می ساخت. آشنایی انسان با امور کشاورزی و ذخیره آذوقه و یافتن سرزمین های مستعد، اندک اندک او را از زندگی کوچ رو و بیابان گردی به یکجانشینی و تشکیل سکونتگاه های دائمی و دهکده های پایدار هدایت کرد. بنابراین انسان ها پس از یکجانشینی و ایجاد روستاها و شهرها در ساختمان هایی زندگی کرده اند که موضوع و پایه آن ثابت و غیرقابل تغییر بوده است. زیرا بقا و تداوم زندگی خود را در بناهایی ثابت و ایستا می دیدند. از دریچه چنین نگرشی معماری به عنوان یک ساختار و سازه دائمی پذیرفته شده و به سندرم تاریخی ایستایی بنا (ساکن بودن) تبدیل شده است. این حرکت در روند فکری و عملی طراحان و معماران رسوخ کرده و نتیجه چنین تفکری جست و جوی مصالح و سیستم هایی است که مدت زمان ایستایی بنا را افزایش داده و ساخت بناهایی به صورت آثار هنری را مرسوم نموده است. واضح و روشن است که سندرم تاریخی ایستایی بنا در معماری دائمی بوده و به جامعه مدرن در عصر پویایی و دینامیک رسیده است و حتی در عصر حاضر به روند خود به صورت پیوسته ادامه می دهد. بنابراین ایجاد تغییرات آتی نظیر گسترش، جمع شدگی، حرکت یا تغییر مکان و حتی انقباض در چنین بناهایی غیرممکن خواهد بود. بنابراین چنین می توان نتیجه گرفت که توجه زیادی به توسعه روش های مبتنی بر حرکت در معماری نشده و این نتیجه توافقی است که بین معمار و جامعه صورت گرفته است؛ توافقی که معماری را ساکن و ایستا معرف می کند.