آدمی زاد، فطرتا در عمده ی مسائل خود در اندیشه ی رسیدن است. سفر را که آغاز میکند، شوق مقصد دارد. تحصیل که میکند، در آرزوی فارغ شدن است. بیکار که باشد، آرزوی کارمندی دارد . کارمند که باشد، برای ریاست تقلا میکند و ... . اگر اندکی در این زنجیره درنگ کنیم، انتهایی برای «میل به رسیدن» در بشر نمیابید. پیامبران و فرستادگان الهی نیز همواره در تقلا بوده اند تا این شیفتگان مقصد را به گونه ای رهنمون کنند تا جز معبود، غایتی نداشته باشند. اما بشر عمدتا در گیر و دار زمانه، مقصد اصلی خود را به فراموشی میسپارد و به بیراهه میرود. به راستی چگونه است که انواع بشر، ادراکات متغیری را تجربه میکند و بر اثر این تناقض، معنا و هدف متفاوتی را برای خود برمیگزیند؟ و یا زندگی در فهم افراد چه معنایی دارد که بر اساس آن، ادراکات ناهمگونی از خود برجا میگزارد؟ هدف اصلی پژوهش حاضر این است تا با توجه به معانی مختلف زندگی مردم و همچنین ادراکات متفاوت آن ها، به میزان تاثیر و تأثر مابین این دو بر یکدیگر، پرداخته شود. روش پژوهش توصیفی- تحلیلی است. چگونگی پیدایش معانی متفاوت از زندگی در افراد مختلف، تابع نظام ادراکی افراد و دریافت شناختی ایشان از جهان پیرامونی است. از سویی دیگر، درک مختلف انسان ها از وقایع یکسانی که برایشان اتفاق می افتد، به علل متفاوت، از جمله ذهنیت و مفهوم متفاوتی است که نسبت به معنای زندگی دارند.