هویت شاکله ی جامعه است و پیوندی وثیق با فرهنگ، تاریخ و آداب و رسوم هر ملتی دارد. مانایی جامعه و حکومت در گرو حراست و پاسداشت مؤلفه های هویت جمعی است از سوی دیگر، اگر نظام سیاسی نتواند مؤلفه ها و شاخصه ای هویتی خویش را حفظ نماید، با بحران های مختلف اجتماعی، فرهنگی و سیاسی مواجه میشود و به تعبیری، استحکام نظام مورد آسیب قرار میگیرد. ازاینرو، حکومتها، مترصد اتخاذ سیاستهای هویتی از طریق ابزارهای مختلف برای نهادینه سازی هویت خویش هستند. نظامهای غیردموکراتیک و استبدادی، تلاش دارند هویت مطلوب خویش را در جامعه نهادینه نمایند. سیاست هویتی آنها عموماً در تقابل با هویت ملی است و لذا میکوشند با تدابیر و سیاستهای دستوری، هویتسازی متناسب با ایدئولوژی خویش را پیگیری نمایند. حکومت پهلوی در ایران معاصر مترصد اتخاذ چنین رویکردی بود که منجر به بروز شکاف هویتی در جامعه بین اجتماع و نظام سیاسی شد. مقاومت عمومی در برابر سیاست هویتی پهلوی دوم منجر به شکلگیری جریان اجتماعی مخالف سیاست دستوری پهلوی دوم گردید. جریانهای اسلامی نیز شکل دهنده ی مخالفت عمومی با سیاست هویتی پهلوی مبتنی بر ملزومات باستان گرایانه و ضدّ - دینی برای پاسداشت هویت دینی و ملی ایرانیان به صورت توأمان بودند. مقاله ی حاضر با بهره گیری - از رویکرد تحلیلی توصیفی مترصد پاسخگویی به این سؤال است که پهلوی دوم برای هویت سازی - باستان گرایانه از چه سیاستها و ابزارهایی بهره گرفت؟ یافته ها نشان میدهد در حکومت محمدرضا شاه از مجموعه نهادهای فرهنگی برای هویت سازی جعلی و همسو با سیاست فرهنگی پهلوی بهره گرفته شد و برخی از این سیاستها در عرصهی هویتی شامل؛ شاهپرستی، باستانگرایی، اسلامزدایی و ترویج غربگرایی میشود.