«آگاهی طبقاتی» گئورگ لوکاچ از فلسفه و سیاست به نقد ادبی راه یافت. گونههای اصیل یا کاذبی در حوزه شناخت مفهوم «آگاهی» وجود دارد که شناخت دقیق آن را دشوار میکند اما ادبیات با ارائه نمونههای عینی و مبتنی بر تجربه زیسته فهم دقیقتری از این مقوله به دست میدهد. در تبیین این موضوع دو داستان برگزیده شد. در این داستانها میتوان نشانههای آگاهی طبقاتی را در وجه استعاری در زندگی شخصیتهای اصلی داستان مشاهده کرد. داستانهای بررسی شده در این مقاله دو داستان انقلابیاند که در شخصیتهای اصلی، ظهور آگاهی طبقاتی با مؤلفههای بسیاری به وضوح دیده میشود. روش تحقیق صوری، تطبیقی و روششناسی مفهومی آن دیالکتیکی است. نتایج نشان میدهد «برات» در فتحنامۀ مغان و «بارتلبی» در «داستانی از والاستریت» علاوه بر این که درگیر فرایند صیرورت آگاهیاند؛ به سوژههای فعال اجتماعی بدل میشوند. قهرمان داستان گلشیری درگیر فرایند ساختهشدن و انهدام همزمان آگاهی است و سوژۀ داستان ملویل در فرایند شکلگیری آگاهی خاص از منظری جدیدی است. «برات» عرصۀ ظهور آگاهی را انقلاب سیاسی میداند، این آگاهی در ساحت غیرمولّد باقی میماند و «بارتلبی» این عرصه را زمینه مناسبات تولید سرمایهداری میداند. شباهت این دو در این باور است که آگاهی از فرد به جمع تسری می یابد.