به اعتقاد جودیت باتلر، و متأثر از عقاید میشل فوکو، ساختار قدرت به شکل شبکهای پیچیده در جامعه گسترده است و زنان در این ساختار، در پایینترین سطح قرار دارند. در واقع ساختار پیدا و پنهان قدرت، زنان را از حقوق بدیهی خود محروم میکند. مقاله حاضر با رویکرد تحلیلی- انتقادی بهنقد مجموعه داستان «دورنمای کاسل راک» اثر مونرو و «رازی در کوچهها» از فریبا وفی میپردازد. نتایج این بررسی حاکی از این است که هر دو نویسنده چنین شبکههای پیچیدهای از قدرت را آشکار کرده، نشان میدهند چگونه زنان در جامعه پس رانده میشوند. مونرو با روایتی ساده، مصادیق و نشانههای گفتمان قدرت را در لایههای زیرین اجتماع بازنمایی میکند و از زنان میخواهد تا بر حقوق خود پافشاری کنند. وفی نیز از استیلای قدرت مردانه میگوید. ادبیات از نظر مونرو یکی از عرصههایی است که این مبارزه پنهان اجتماعی و مدنی را عینیت میبخشد. وفی، این مسئله را با نشان دادن استعدادها، قابلیتها و توانایی ایستادگی ذهنی و عملی زنان مطرح میکند. ذهنیت فمنیستی مونرو و وفی در این داستانها از دستاوردهای معروف به سه موج فمینیسم بهره میبرد ولی بیشتر وامدار تأملات فیلسوف پساساختارگرا، جودیت باتلر از موج سوم فمینیسم است.