تجربه دو خیزش انقلابی روسیه در قرن بیستم که از یک سو نظم اقتصادی- اجتماعی نوینی را تولید نموده است و از سوی دیگر، بستر های چرخش نظام سیاسی از پادشاهی به یک جمهوری دموکراتیک و سپس دولت شورویایی و در نهایت جمهوری ریاست جمهوری را در آخرین دهه قرن بیستم تمهید نموده است، به عنوان جنبش های دموکراسی خواهانه تلقی می شود. در این پیوند، فروپاشی شوروی سابق و بروز نظم نوین، به مثابه جهشی به سوی دموکراسی تلقی گردیده است. بنابراین، با وجود بستر سازی های گوناگون برای گذار به سوی دموکراسی در طی یک قرن گذشته، هنوز روسیه در نوسان بین دموکراسی و اقتدارگرایی قرار دارد. پرسش اصلی پژوهش این است که چرا فرآیند دموکراتیزاسیون در روسیه ناکام بوده است. فرضیه اصلی پژوهش بر تقابل ادراک نخبگان و توده ها از مفهوم دموکراسی، فرهنگ سیاسی روسیه، ضعف جامعه مدنی، اقتصاد سیاسی دولتی، پیشینه امنیتی نخبگان سیاسی و سیاست های پوتین ابتنا یافته است.